تهیه کننده :دکتر خدایار عبدالهی
دکترای مدیریت بازرگانی گرایش بازاریابی
Khodayarabdollahi7@gmail.com
( سابقه اجرایی در 5 صنعت کشور ، نویسنده 7کتاب اقتصادی و نویسنده صدها مقاله اقتصادی در نشریات دنیای اقتصاد ،همشهری و آسیا و دیدار نیوز و..)
قبلا نظریه ای اقتصادی بود که دولتها باید حامی ثروتمندان و کارخانه دارها باشد تا این افراد ،بخاطر حمایت هایی که دولتها از اینها دارند بتوانند سایر اقشار از جمله قشر متوسط و فقیر را استخدام کنند و با اینکار موجبات بهبود اوضاع این قشر متوط و فقیر شوند .
تحقیقات متعدد این نظریه توانمند سازی و حمایت از ثروتمندان موجبات رشد و بهبود رفاه قشر متوسط خواهد شد را رد کرد .
نانسی بردسال، اقتصاددان آمریکایی نزدیک به سه دهه است که درباره توسعه پژوهش میکند. پیرو پژوهشهای بردسال، یکی از مولفههای مهم توسعه اقتصادی، جایگاه طبقه متوسط است. طبقه ای که تقویت و گسترش آن به زعم بردسال، یکی از بهترین تضمینها برای حکمرانی خوب است. افراد این طبقه تمکن مالی لازم برای پرداخت مالیاتها و همچنین انگیزه لازم برای پاسخگو کردن دولتها را دارند. دو تحول اقتصادی مهم که طی سالهای اخیر توجه زیادی را به خود جلب کرده است تمرکز ثروت عظیم در دستان یکدرصد ثروتمندترین جمعیت جهان و کاهش بسیار گسترده فقر مطلق به علت رشد بالای اقتصادی در جهان درحال توسعه بهویژه در چین و هند بودهاست.
تحول دیگر به همین اندازه مهم پیدایش طبقه متوسط رو به افزایش در بسیاری از کشورهای درحال توسعه است. این پدیده- در نتیجه بیش از دو دههرشد اقتصادی سریع تقریبا پیوسته در جهان- نه فقط به نفع اقتصاد کشورها بلکه به نفع حکمرانی نیز بودهاست. به گفته بردسال بهترین تضمین برای حکمرانی خوب، تقویت طبقه متوسط است، چون تاریخ به ما گوشزد میکند طبقه متوسط بزرگ و گسترده که احساس امنیت کند، بنیاد محکمی است تا حکومتی کارآمد و دموکراتیک ایجاد و حفظ شود. کسانی که در طبقه متوسط هستند نه فقط دارای منابع مالی لازم برای تامین خدمات حیاتی ازقبیل جاده و آموزش از محل مالیاتدهی هستند، بلکه مطالبهگران جدی وضع قانون و مقررات، اجرای عادلانه و بیطرفانه قراردادها و بهصورت کلیتر حاکمیت قانون شناخته میشوند چون اینها کالاهای عمومیای هستند که زمین بازی اقتصادی و اجتماعی را هموار میکنند بهنحویکه از این طریق فرصت و امکان شکوفایی استعدادها برای همگان فراهم خواهد شد.
گفت و گوی پیشرو ، ترجمه مصاحبه آنبرنشتاین با نانسی بردسال است.
-
میخواستم برای ما شرح دهید چرا طبقه متوسط برای توسعه بسیار مهم است؟
بهنظرم کار خیلی خوبی کردید که موضوع طبقه متوسط و چرایی اهمیت آن را برای بحث و بررسی انتخاب کردید. پاسخ ساده این است که برای رفع نیازهای فقرا و اینکه واقعا شاهد کاهش فقر باشیم، از جمله اینکه به رشد و گسترش سالم اقتصاد کمک کنیم، وجود جمع بزرگی از مردم با توانایی انجام دو کار بسیار ضروری است. اول اینکه، افراد طبقه متوسط تمکن مالی برای پرداخت مالیاتهایی دارند که ظرفیت مالی برای دولت ایجاد میکند تا خدمات مهمی مانند مراقبتهای سلامت، آموزش و سایر کالاهای عمومی را برای قشر وسیعی از مردم، ازجمله فقرا، فراهم سازد که با تقویت سرمایه انسانی و رشد بهرهوری، به کاهش فقر در بلندمدت میانجامد. دوم اینکه، افراد طبقه متوسط نسبت به افرادی که در فقر و مسکنت زندگی میکنند، زمان و توانایی لازم برای پاسخگوکردن دولت را دارند؛ با فشار آوردن به رعایت قراردادها، تامین کالاهای عمومی و رسیدگی به سایر شکستهای بازار. به گمانم زیادهروی است اگر بگوییم برای هرگونه پیشرفت در کاهش فقر نیاز به طبقه متوسط است، اما کاملا منطقی است که بگوییم برای اینکه دولت در کاهش فقر و نابرابری پیشرفت کند، وجود طبقه متوسط یاریگر خوبی است.
-
طبقه متوسط چگونه باعث پاسخگوشدن دولتها میشود؟ چرا آنها با احتمال بیشتری به ترویج حاکمیت قانون در کشور درحالتوسعه کمک میکنند؟
طبقه متوسط در زمین بازی مسطح و هموار (بدون تبعیض) رشد میکند؛ جاییکه اعطای امتیازات ویژه به خودیها وجود ندارد و جاییکه فساد در کمترین حد باشد، بنابراین طبقه متوسط خواهان رفتار منصفانه و عادلانه از سوی دولت است. علاوهبر این، افراد طبقه متوسط در کشورهای درحالتوسعه با احتمال بیشتری حداقل تحصیلات متوسطه دارند که در کنار درآمد نسبتا مطمئن آنها، زمان بیشتری در اختیارشان میگذارد و اهرمهای بیشتری دارند تا با دولت تعامل کنند. طبقه متوسط به اندازه کافی بزرگ به این معنی است که اعضای آن احتمالا منافع مشترک خود را تشخیص میدهند و از طریق کنشگری سیاسی و رایدادن در نظامهای دموکراتیک سازماندهی پیدا میکنند؛ البته نه همیشه و نه به نحو آرمانی بدون دخالت منافع شخصی. کسانی که در طبقه متوسط هستند، از وجود زمین بازی هموار، فضای سرمایهگذاری خوب و رشد پیوسته اقتصادی سود میبرند.
-
در سال2014، مرکز توسعه جهانی یک میزگرد با موضوع طبقه متوسط در سائوپائولو برزیل ترتیب داد. در آن زمان، خوشبینیهای زیادی در مورد رشد طبقه متوسط در برزیل وجود داشت، بهطوری که سیاستمداران و دیگران ادعا میکردند 40میلیون نفر جدید در طبقه متوسط وجود دارد که نتیجه آن جمعیت تقریبا 50درصدی طبقه متوسط بود؛ تقریبا 98میلیون نفر از 200میلیون برزیلی. تعداد کمی از اقتصاددانان برزیلی در مورد این اعداد و پایداری آنها تردید داشتند. با نگاه به گذشته بهنظر میرسد حق با اقتصاددانان یا سیاستمداران بودهاست. اکنون وضعیت در برزیل را چگونه میبینید؟ آیا این طبقه متوسط محقق شد و آیا دوام آورد؟
بسیار مهم است که توجه داشته باشیم رشد طبقه متوسط در آن دوره در برزیل که حدود سال2015 به اوج خود رسید، نتیجه رشد اقتصادی بسیار قوی طی یک دوره 10 تا 15ساله بودهاست، اما با کاهش رشد، طبقه متوسط جدید و هنوز شکننده، در معرض تهدید قرار گرفت. طبقه متوسطی که وابسته به حقوق آخر ماه و درآمد معینی باشد، همیشه در مواجهه با رکود اقتصادی شکننده خواهد بود، همان بلایی که در دهه1930 بر سر طبقه متوسط در آمریکا آمد. گواه آن است، یا از دستدادن پسانداز و تورم سنگینی که طبقه متوسط آلمان را در دوره پس از جنگجهانی اول تحتتاثیر قرار داد و با ظهور هیتلر و رژیم نازی به اوج خود رسید. طبقه متوسط رو به پایین که بخش بزرگی از طبقات متوسط جدید در برزیل را قبل از سال2014 تشکیل میداد، بهویژه دربرابر رکود اقتصادی در کل اقتصاد آسیبپذیر است و در مورد برزیل که وابسته به صادرات کالا است، نسبت به کاهش قیمت جهانی کالاها آسیبپذیر است و اکنون به کندشدن سرعت رشد جهانی مرتبط با کووید-19، بنابراین طبقه متوسط میتواند نقش مفیدی در رشد اقتصادی و کاهش فقر و نابرابری داشته باشد، اما برای تحقق آنها نه لازم و نه کافی است.
-
در یکی از مقالات خود اشاره کردید که بین سالهای 1990 تا 2015، حدود یکمیلیارد نفر در سراسر جهان، از جمله حدود 650میلیون نفر در چین و هند، از فقر خارج شدند. در همین دوره، حدود 900میلیون نفر وارد طبقه متوسطی شدند که 10 دلار در روز درآمد دارند. از نظر شما پیامدهای این امر چیست؟ خروج این همه انسان از فقر و با این سرعت برای یک جامعه چه معنایی خواهد داشت؟ آن جامعه چگونه تغییر میکند؟
پرسش شما به قلب آن چیزی که جامعه طبقه متوسط است مربوط میشود؛ طبقهای به اندازه کافی بزرگ و امن برای اینکه تغییراتی محسوس در عرصه سیاسی یک کشور ایجاد کند. جامعه طبقه متوسط به جامعهای گفته میشود که در آن دستکم 50 تا 60درصد خانوارها حداقل 10دلار در روز درآمد به ازای هر نفر دارند، یا میانه درآمد کلی کشور نزدیک یا بالاتر از 10دلار در روز باشد. این خانوارها بهطور معقولی دربرابر شوکهای موقت وارده به خانوارها مانند بیکاری کوتاهمدت یک فرد بزرگسال شاغل در خانواده ایمن هستند. با این معیار، تنها روسیه و برزیل جوامع طبقه متوسط هستند. چین در حال تبدیلشدن به جامعه طبقه متوسط است، با تفاوتی آشکار نسبت به هند (و آفریقایجنوبی.) اکنون 30 تا 40درصد مردم چین درآمد دستکم 10 دلار در روز دارند. بیشترین تمرکز این خانوارهای طبقه متوسط در مناطق شهری است و تعداد آنها در 30 سالگذشته به طرز چشمگیری افزایش یافتهاست. درآمد 10 دلار در روز برای هر نفر بسیار بالاتر از آن چیزی است که اکثر مردم آفریقا، از جمله آفریقایجنوبی و هند امروز از آن برخوردار میشوند؛ میانه درآمد در این مناطق حدود 3 دلار در روز است. هند بسیار فقیرتر از چین است- از نظر درآمد سرانه به کشورهای آفریقایی شبیهتر است – و طبقه متوسط هند هنوز بسیار کوچک است و بیش از 10درصد جمعیتش را تشکیل نمیدهد. حدود یک دههپیش درباره طبقه متوسط روبهرشد هند شور و هیجان زیاد- و حتی تبلیغات گسترده در بین تولیدکنندگان بینالمللی کالاهای مصرفی- بهراه افتاد. در هر صورت، 10درصد جمعیت هند افراد زیادی را تشکیل میدهند و بازار بسیار بزرگی برای تولیدکنندگان جهانی است. از این نظر، بخشی از این تبلیغات موجه است، با اینوجود هند را همانند آفریقایجنوبی نمیتوان جامعه طبقه متوسط نامید.
من فکر میکنم اتفاقی که در چین افتاد فوقالعاده است؛ بزرگترین شاهد و نمونه از اینکه چگونه رشد اقتصادی سریع و پایدار میتواند به طبقه متوسط بزرگ و مستحکم منجر شود. این امر حتی در مواردی که توزیع درآمد بسیار نابرابر شروع میشود صادق است، همانطور که در برزیل اتفاقافتاده است. در برزیل، رشد اقتصادی (تا حدود هفت سالپیش) توانست باعث گسترش طبقه متوسط با 10دلار یا بیشتر در روز بشود. این رشد همچنین باعث شد تعداد زیادی از مردم برزیل از فقر خارج شوند و وارد یک گروه میانی بشوند که من آنها را «تقلاکنندگان» مینامم، کسانی که بین واقعا فقیرها و طبقه متوسط از نظر مادی امن، اما در خطر جدی سقوط دوباره به فقر، قرار دارند.
«تقلاکنندگان» یادشده گروهی هستند که جامعه توسعه بینالمللی به اندازه کافی به آنها توجه نکرده است، برخلاف توجهی که روی فقرا متمرکز شدهاست. بهنظر من، توسعه تنها زمانی تضمین میشود که گروه بزرگی از مردمی داشته باشیم که سرمایهگذار و مصرفکننده باشند و دولت متبوع خود را پاسخگوی نیازها و خواستههای خود بسازند. تا زمانیکه حجم طبقه متوسط به حداقل 50 یا 60درصد کل جمعیت نرسد، توسعه در مواجهه با رکودهای اقتصادی یا جهانی شکننده باقی میماند، همانطور که بهتازگی به دلیل همهگیری کووید-19 تجربه کردهایم.
-
میخواستم اندکی بیشتر در مورد تقلاکنندگان، کسانی که شما آنها را به این نام مینامید صحبت کنیم. آیا فکر نمیکنید برخی اقتصاددانان بسیار برجسته در بانک توسعه آسیایی و بانک توسعه آفریقایی هستند که در مورد طبقه متوسط بیش از حد ساده صحبت میکنند و اینکه بهنظر شما زندگیکردن با 2 دلار در روز یا 10 دلار در روز واقعا تفاوت مهمی است. میتوانید کمی بیشتر در مورد اینکه این موضوع را چگونه میبینید و چرا ایجاد این تمایز مهم است به ما بگویید؟ این تمایز برای سیاستگذاری چه معنایی میتواند داشته باشد؟
بیشتر مردم در کشورهای درحالتوسعه – احتمالا 70 یا 80درصد مردم – در خانوادههایی هستند که درآمد سرانه آنها بین 2 تا 10 دلار در روز است. تحقیقات انجامشده در آمریکایلاتین نشان دادهاست خانواده متشکل از افرادی که بهطور متوسط 5 دلار در روز درآمد دارند، 50درصد احتمال دارد که به درآمدهای پایینتر از جمله به 2 دلار در روز یا کمتر، طی سه یا چهار سالسقوط کند. در درآمد 3 دلار در روز، احتمال سقوط حتی بیشتر است. آنچه در مورد 10دلار در روز مهم است، دستکم در آمریکایلاتین، این است که وقتی خانواری به درآمد سرانه 10 دلار در روز میرسد، بسیار امنتر میشود. علاوهبر این، سرانه 10 دلار در روز همبستگی مثبتی دارد با اینکه دستکم یک بزرگسال در خانواده با تحصیلات متوسطه و دستکم یک بزرگسال در خانواده با درآمد نسبتا مطمئن وجود دارد.
نکته دیگری که درباره تقلاکنندگان میتوان گفت این است که دوباره در آمریکایلاتین، تقریبا همه تقلاکنندگان در بخش غیررسمی کار میکنند، جاییکه درآمدشان دربرابر شوکهای وارده به خانوار و نیز نسبت به کل اقتصاد نامطمئن است. در آن خانوادهها غیرعادی است که سطح تحصیلات افراد بالاتر از دبستان باشد. بسیاری از آنها روزمزد هستند و اگر کار نکنند گرسنه میمانند. این گروه از مردم بهشدت تحتتاثیر کووید-19 قرار گرفتهاند، چون متحمل ضررهای زیادی در زمینه شغل و درآمد شدهاند، از جمله برای افراد خوداشتغال که مشاغل کوچک غیررسمی را اداره میکنند. بسیاری از آنها فروشنده خیابانی هستند و در تولید غیررسمی شرکت دارند که بهشدت به مصرف دیگران وابسته است.
-
در این زمینه، شما اظهار کردهاید که برای اکثر مردم، از دستدادن زمین دردسرسازتر از بهدست نیاوردن آن است؛ یعنی پدیده «انتظارات از بین رفته» آن چیزی که شما واقعا نگرانش هستید. در این مورد کمی با ما صحبت کنید.
من فکر میکنم که این یک مشکل بزرگ است و با کاهش سرعت ناشی از کووید-19 و از دستدادن گسترده اشتغال بهویژه در بخشهای غیررسمی مشهود است. بهطور کلی، بسیاری از مردم در کشورهای درحالتوسعه که در گروه تقلاکنندگان (و در طبقه متوسط جدید) قرار دارند، در بیشتر سالهای اوایل قرن بیست و یکم در این انتظار بودند که اوضاع بهتر شود. اکنون که بهنظر میرسد دیگر اینگونه نیست، احتمالا پیامدهای سیاسی در پی خواهد داشت.
ما مدتی است که این واقعیت را در آمریکا، جاییکه طبقه متوسط در حال تقلا داریم، دیدهایم. آن کیس و آنگوس دیتون در کتاب خود بهنام «مرگهای ناامیدی و آینده سرمایهداری» به این موضوع پرداختند و گروهی از مردان عمدتا سفیدپوست را توصیف کردند که امیدشان به بهترشدن اوضاع را از دست دادهاند، در نتیجه همانطور که در اوایل دهه90 در اتحاد جماهیر شوروی اتفاق افتاد، ما شاهد افزایش میزان سوءمصرف الکل، خودکشی، مصرف مواد مخدر و غیره هستیم. اینها افرادی هستند که امیدشان را کاملا از دست دادهاند. کارول گراهام از همکارانم در موسسه بروکینگز، اخیرا پژوهش عالی انجام دادهاست که نشان میدهد سیاهان طبقه کارگر کمدرآمد در شهرهای آمریکا بسیار کمتر از سفیدپوستان در همان رده درآمدی دچار ناامیدی میشوند، زیرا آمریکاییهای آفریقاییتبار هنوز تمایل دارند که انتظار بهترشدن اوضاع برای خود را داشته باشند.
-
مایلم بحث را به موضوع مشاغل و کشورهای درحالتوسعه بازگردانم. در مورد تاثیر اتوماسیون و دیجیتالیشدن بر مشاغل کممهارت، شما این عقیده را بیان کردهاید که در شرایط فقر و جستوجوی ناامیدانه برای شغل، این موضوع در کشورهای درحالتوسعه به آن اندازهای که عدهای تصور میکنند، در اولویت نیست. در حالحاضر تبلیغات زیادی در مورد همه اینها وجود دارد، بنابراین میخواهم نظر شما را در مورد اینکه چگونه باید درباره این موضوع از منظر یک کشور درحالتوسعه فکر کنیم، بدانم.
بهعنوان یک اقتصاددان معمولی، دیدگاههای من عموما خوشبینانه است. من معتقدم اتوماسیون و دیجیتالیشدن زندگی همه ما را بهتر و بهرهورتر میکند؛ در واقع میتواند نعمت بزرگی باشد اگر همه در سراسر جهان فقط 30ساعت در هفته کار کنند که نتیجه مستقیم آن افزایش بهرهوری است. این چیزی است که کینز تقریبا 100سالقبل پیشبینی کرده بود.
تاکنون، نگرانیها درباره از دستدادن شغلها در سطح کل هنوز تحقق نیافتهاست. نگرانیهای مربوط به اتوماسیون و تاثیر آن مرا به یاد نگرانیهای قبلی درباره جهانیشدن و تاثیر احتمالی آن بر کشورهای درحالتوسعه میاندازد. بهنظر میرسد جهانیشدن به نفع کشورهای درحالتوسعه تمام شدهاست، به همین دلیل است که این کشورهای درحالتوسعه هستند که به کشورهای ثروتمند فشار میآورند تا محدودیتهای تجاری را کاهش دهند و قواعد بازی جهانی در حوزه تجارت و سرمایهگذاری را تغییر میدهند. در مجموع، کشورهای با درآمد متوسط نسبت به کشورهایی مانند آمریکا، فرانسه و بریتانیا، تمایل بیشتری به ادامهیافتن جهانیشدن و مدیریت بهتر آن دارند.
-
به گمان من تجارت برای اکثر کشورهای درحالتوسعه خیلی خوب بودهاست و هرچه بیشتر باشد، بهتر است. این یک موضوع پیچیده در آفریقایجنوبی در حالحاضر است، جاییکه ما فشار زیادی به سمت بومیسازی داریم که فکر میکنم ما را به مسیر دیگری خواهد برد. این منجر به سوالی میشود که میخواهم در مورد موضوع سیاستگذاری اقتصادی مطرح کنم. طبق استدلال شما، برای جلوگیری از بدترین پیامدها، کشورهای دارای طبقه متوسط نوظهور نمیتوانند میانبرها را انتخاب کنند. منظورتان از آن چه بود؟
خب، یک مثال شاید کشورهایی باشند که تصمیم میگیرند واردات را محدود کنند. برای مثال، در آمریکایلاتین، سنت صنعتیشدن در داخل یا جانشینی واردات و به حداقل رساندن رقابت از خارج وجود دارد. چنین چیزی شاید برای مدت کوتاهی بتواند کار کند، همانطور که در برزیل کار کرد، اما سپس به محدودیتهای خود میرسد و شروع به تحمیل هزینههای زیادی میکند. این قطعا در برزیل در خلال شوکهای کلان ناشی از بحرانهای نفتی دهه1970 صادق بود. اقتصاددانان دهها سالاست که درباره این موضوع بحث میکنند، اما اکنون اجماعی بسیار قوی وجود دارد که درسهای کلی از علم اقتصاد لیبرالی خیلی خوب هستند و نباید به میانبرها متوسل شوید.
-
میخواهم به موضوع جهانیشدن عمیقتر بپردازیم. در کشورهای توسعهیافته در واکنش به جهانیشدن و نابرابری فزاینده، عقبنشینی قابلتوجهی صورتگرفتهاست. از سوی دیگر، احتمالا من و شما موافق هستیم که جهانیشدن به فرصتهایی عظیم برای میلیونها نفر در کشورهای فقیرتر منجر شدهاست. میخواستم بیشتر توضیح دهید که چرا جهانیشدن چیز خوبی برای کشورهای درحالتوسعه است؟
کشورهای درحالتوسعه باید همچنان مدافع جهانیشدن باشند و بازارهای باز را بپذیرند و کشورهای توسعهیافته نباید محدودیتی بر صادرات کشورهای درحالتوسعه اعمال کنند، اما میخواهم از این هم فراتر بروم و بگویم که ما باید جهانیسازی را بازتعریف کنیم تا ضرورت مدیریت موثرتر مشکلات مشترک جهانی مانند همهگیری کووید-19 و تغییرات آبوهوایی را درنظر بگیریم. این ممکن است محیطی باشد که در آن افراد بیشتری در کشورهای توسعهیافته و درحالتوسعه میتوانند اهمیت همکاری جهانی و اقدامات چندجانبه را درک کنند. جهانیشدن، چیزی بیش از تجارت، کارگران و تعرفههاست. من فکر میکنم که مرحله بعدی جهانیشدن باید بر روی رویکردی مشترک نسبت به استانداردهای نظارتی خاص و رویکردی مشترک برای پرداختن به مشکلی مشترک در سطح جهانی تمرکز کند.
-
این چالش واقعا سختی است چون استانداردهای جهانی میتواند زمینه را برای حمایتگرایی بیشتر از سوی کشورهای ثروتمند فراهم کند، پس اجازه دهید به اصلاح آموزش و پرورش بپردازیم. شما گفتهاید که اگر کسی در مورد اصلاحات آموزش و پرورش جدی است، در نخستین گام ضروری است که رهبران سیاسی و مسوولان آموزش و پرورش عمق مشکل را تشخیص دهند. چگونه در کشورهای درحالتوسعه که در آنها خشم و ناراحتی جدی نسبت بهعملکرد ضعیف سیستم آموزشی وجود ندارد و تمایل به سمت منحرفکردن توجه از مسائل واقعی وجود دارد، هم کل جامعه عمومی و هم رهبران را در این مورد متقاعد کنیم؟
در بسیاری از کشورهای درحالتوسعه، چالشهای روبه تزاید تامین مالی در آموزش و پرورش به رسمیت شناخته شدهاست. پول زیادی در دسترس نیست که بتوان در بسیاری از کشورها صرف آموزش کرد. این یک دور باطل و چرخه رذیلت است؛ مالیاتدهندگان طبقه متوسط به اندازه کافی وجود ندارند تا به دولتها اجازه دهند اصلاحات آموزش و پرورش را تامین مالی کنند که میتواند راه مهمی برای افزایش اندازه طبقه متوسط باشد. در عین حال، باید تمام تلاشها برای متقاعدکردن رهبران انجام شود که چالش این نیست که بچهها زمان بیشتری را در مدرسه بگذرانند. چالش در درجه اول درباره بالا بردن کیفیت تحصیل و اطمینان یافتن از این است که بچهها واقعا چیزی یادمیگیرند. اعداد و ارقامی که ما درباره یادگیری در مدارس جنوبآسیا و سراسر آفریقا داریم واقعا تکاندهنده است.
در چارچوب نظام کمکرسانی، در کشورهای فقیرتر، یکی از راههای ایجاد تغییر میتواند از طریق «پرداخت کمک به محض تحویل خدمت» باشد و مستلزم این است که اعطاکنندگان کمک با کشورهای دریافتکننده قراردادی ببندند که کمکهای اعطایی به دولتهای ملی، استانی یا شهری منوط بهدستیابی آنها به تعداد بالاتری از دانشآموختگان از مدرسه است که آزمونهای شایستگی اصلی را با موفقیت پشتسر گذاشته باشند. مزیت این رویکرد توسط اعطاکنندگان کمک این است که مشخص میکند چه کسی ریسکها و مسوولیت تغییر را بر عهده دارد. این الهامبخش نوآوریهایی در کشورهای دریافتکننده خواهد بود. ادبیات گستردهای در مورد مداخلات مفید کمهزینه وجود دارد. بهعنوان مثال، زنانی که دارای تحصیلات متوسطه هستند و کار نمیکنند، میتوانند برای کمک به ارتقای سواد درمیان کودکانی که نمیتوانند بخوانند، استخدام شوند. کارآزماییهای تصادفیشده کنترلی که در هند توسط ابیجیت بنرجی و استر دوفلو؛ برندگان جایزه نوبل اقتصاد انجام شد، نشان میدهد که این نوع مداخله میتواند تفاوت بزرگی ایجادکند.