مترجم: مرتضي ايراندوست
در همین حال، بحران آب و هوا به یکی از موضوعات اتاق جلسه مدیران شرکتها تبدیل شده است. بهطوریکه شرکتها مجبور هستند از سبزشویی فراتر رفته تا به افزایش تقاضاهای عمومی مبنی بر کاهش تاثیر آنها بر کره زمین بپیوندند.
در این محیط متلاطم و نامطمئن، بازاریابی بخش مهمی است که در پایه و اساس خود، مسوولیت هدایت رشد را از طریق درک عمیق، نه فقط مشتری فعلی، بلکه مشتری آینده نیز بر عهده دارد. رهبر بازاریابی بودن به معنای توانایی پیشبینی آینده برای آیندهنگری است.
آنها باید مدیریت و مهارت لازم برای جهتدهی یا جهتدهی مجدد به شرکتها را تا جایی که مشتری حضور دارد، داشته باشند. آنها باید برنامهای طراحی و اجرا کنند تا کل شرکت را در زمان مناسب به جایی که باید باشد برسانند. این کار بسیار چالشبرانگیز است و اغلب در بسیاری از شرکتها یک مهارت کمارزش و توسعهنیافته است.
درعوض، بسیاری از شرکتها از رقبای خود الگوبرداری میکنند و در هر اقدام خود برای برابری رقابتی، تقلید را انتخاب میکنند و گاهی اوقات پیشرفت میکنند. که به عنوان «ایزومورفیسم تقلیدی: Millstream Falls » شناخته میشود، که تمایل سازمانها به تقلید از یکدیگر است، با این باورکه آنچه رقبای آنها انجام میدهند همان کاری است که آنها نیز باید انجام دهند.
ما میدانیم برابری رقابتی یک استراتژی گسترده و اغلب بسیار موفق است زیرا در دنیایی از شباهتهای تجاری زندگی میکنیم. به هتلها، اتومبیلها، بانکها، خطوط هوایی، خردهفروشها، داروها، تولیدکنندگان، عمدهفروشها فکر کنید – همه شبیه به یکدیگر با برخی تفاوتهای برجسته هستند که اغلب به هنجار صنعت تبدیل میشوند.
اما شرکتها باید از خود بپرسند: آیا به جایی میروند که مشتری آنها میرود یا جایی که رقیبشان میرود و فقط پیروی میکنند؟ بسیاری از شرکتها با افتخار پیروی میکنند و از بسیاری جهات به آنها خدمات خوبی ارائه کرده است و به آنها اجازه میدهد تا کسبوکارهای بسیار سودآوری ایجاد کنند. اما همراه با این استراتژی یک هشدار وجود دارد. عاقلانه است که بهطور منظم رهبران شرکت لحظهای وقت بگذارند و از خود بپرسند: آیا میدانید از چه کسی پیروی میکنید؟ کداک را در نظر بگیرید که در نبود رهبری بازاریابی و دیدگاه واقعی مشتری، چیزی را تجربه کرد که به «لحظه کداک» معروف شد. این زمانی است که یک غول شرکتی یا هر شرکتی دیگر، بینش مشتری و نشانههای آینده را از دست میدهد تا سهم بازار خود را به یک شرکت چابکتر و متمرکز بر مشتری واگذار کند.
اینستاگرام نخستین تصویر خود را در سال ۲۰۱۰ به اشتراک گذاشت و انتظار میرفت درآمد تبلیغات آن در سال ۲۰۲۱ به ۲۶ میلیارد دلار برسد، در حالی که وقتی کداک بزرگ برای نخستین بار دوربین دیجیتال را در سال ۱۹۷۵ اختراع کرد، در سال ۲۰۲۰ یک میلیارد دلار گردش مالی داشت. ممکن است در حال حاضر بسیاری از شرکتها «لحظه کداک» داشته باشند و آن را ندانند.
آنچه برای روسای شرکت حیاتی است، داشتن چابکی بازاریابی برای درک مشتری و هدایت سازمان به سمت آینده است، خواه به عنوان رهبر بازار باشد یا دنبالهرو استراتژیک.
بر اساس نتایج تحقیقات، چابکی بازاریابی بر چهار سوال متمرکز است:
شرکت شما چه سیستمهایی دارد تا بفهمد بازار به کدام سو میرود و چگونه میتوانید اطمینان پیدا کنید که کل شرکت این حس مشترک را دارد؟
آیا بهطور مستمر نوآوری میکنید، در حین آزمایش، یادگیری، تغییر، توسعه و رشد چندین تکرار، اصلاح و راهاندازی مجدد دارید؟
آیا شرکت شما مهارتهای بازاریابی را برای انجام هر دوی اینها سریعا توسعه داده است؟
آیا میتوانید منطقی ایجاد کنید سپس تصمیم بگیرید که آیا پاسخ دهید یا نه، و آیا میتوانید این کار را با سرعت انجام دهید؟ آیا تصمیمات بازاریابی شما فعال هستند یا واکنشی؟
چه به عنوان یک رهبر بازار که به دنبال تغییر و رهبری بازار است یا به عنوان دنبالهرویی که منتظر رقبای خود برای رهبری بازار است، این وظیفه رهبر بازاریابی است که به این چهار سوال پاسخ دهد تا بداند آیا شرکتش چابک و آماده برای آینده است.
در هر صورت، یک رهبر بازاریابی باید دیدگاه و درک عمیقی از مشتری داشته باشد.
همسویی چابکی با یک رهبر بازار یا استراتژی پیرو مستلزم آن است که شرکتها با سیستم داخلی خود برای سنجش و پاسخ به بازار درگیر شوند و سریعا نحوه بهبود یا نوآوری را کشف کنند. بهیاد داشته باشید ممکن است در برخی از مراحل صرفا الگوبرداری کردن و بهبود همیشه کافی نباشد.
در آزمایشهای محصول، پلتفرم ارتباطی اسلک بهتر از برنامه ویدئو کنفرانس زوم ارزیابی شد. اما این زوم است که در همهگیری بیشتر با نیازهای مشتری همسو بود و در حال حاضر ۲۰۰ میلیون مشترک در برابر ۱۲ میلیون کاربر اسلک دارد.
این به ذهنیت یا فلسفه یک شرکت برمیگردد و اینکه آیا به صورت داخلی بر محصول تمرکز دارد، بهطور خارجی بر رقبا متمرکز است یا توانایی بیرونی و درونی خود را برای درک و پاسخگویی به نیازهای آینده مشتری بدون توجه به استراتژی آنها دارد. شرکتها نمیتوانند آنچه را که خود میخواهند به مشتری بدهند. آنها باید بهطور منظم و سریع سوال کنند، به چالش بکشند و تغییر کنند. این برای رهبران سازمان و پیروان بازار یکسان است، و اولویت هر دو باید مشتری باشد. رهبران سازمان بازاریابی نیازمند دیدگاهی هستند که از خارج به سازمان نگاه کنند – مشتری را خارج از سازمان خود مطالعه کنند، سپس وارد سازوکار خود شوند.
تمرکز بر مشتری از طریق رهبری بازاریابی «خارج به درون» و نه «داخل به خارج» کار آسانی نیست و مستلزم ارتقای مهارت مداوم و توسعه هوشمندی رهبری بازاریابی است. برای هر شرکت که روی برابری رقابتی تمرکز میکند، چه به عنوان رهبر سازمان یا یک پیرو، آنها باید یک سوال بپرسند: آیا ما میدانیم پیرو که هستیم؟