کاربرروش های تحلیل تم -تحلیل گفتمان- تحلیل محتوا -گرندد تیوری- پدیدار شناختی و… و تفاوت های اساسی انها رابیان فرمایید؟
تحلیل گفتمان : به عنوان یک روش پژوهشی عبارت است از روشی جهت مطالعه (معنادهی )است یا به عبارتی مطالعه قواعد اعمال گفتاری امیان دو نفر است .تحلیل گفتمان جهت انجام مطالعات ،تاکید خود را بر توانایی محقق جهت فهم ایده های اساسی موجود در تحلیل گفتمان می گذارد تا بر تسلط یافتن پژوهشگر بر تکنیکها و فنون پژوهشی خاص .
تحلیل محتوا: از روشهای اسنادی است که به بررسی نظام مند، عینی، کمّی و تعمیم پذیر پیامهای ارتباطی میپردازد. این روش در دستهبندی روشها، پنهانگر محسوب میشود و از آن برای بررسی محتوای آشکار پیامهای موجود در یک متن میپردازد و در نتیجه وارد تاویل و نشانهشناسی محتوای پیام نمیشود. تحلیل محتوا روشی مناسب برای پاسخ دادن به سؤالهایی دربارهٔ محتوای یک پیام است. هر چند در رویکردهای اولیه، ادعا میشد که تحلیل محتوا میتواند علاوه بر محتوای پیام، به ویژگیهای مؤلف و تأثیر بر مخاطب بپردازد، اما امروزه دو کارکرد اخیر را تنها در روشهای تلفیقی میدانی و اسنادی امکانپذیر میدانند.
از تحلیل محتوا در طیفی از رشتههای علوم کتابداری و اطلاعرسانی (علم اطلاعات و دانششناسی)، مدیریت اطلاعات، علم سنجی، علوم ارتباطات، جامعهشناسی، روانشناسی، زبانشناسی و مطالعات رسانه استفاده میشود. این روش بر روی روزنامهها، کتب درسی، فیلمهای سینمایی، برنامههای تلویزیونی، سخنرانیها، پاسخهای باز به سوالات و مصاحبهها و سایر حوزههای پیامهای ارتباطی به کار گرفته میشود.
معمولاً زمانی که از تحلیل محتوا به عنوان یک روش نام برده میشود، تحلیل محتوای کمی مورد نظر است. با این حال، امروزه از تحلیل محتوای کیفی نیز در روشهای پژوهش اسنادی نام برده میشود که به گونهای همان تحلیل محتوای مضمونی یا تماتیک است. در تحلیل محتوای کیفی، تلاش بر این است تا با کدگذاری باز، محوری و زمینهای، مقولات محتوایی موجود در پیامهای ارتباطی شناسایی و استخراج شود.
گراندد تئوری: Grounded Theory یا نظریه داده بنیاد یک روش تحقیق کیفی است که برای نظریهپردازی پیرامون پدیده مورد مطالعه استفاده میشود. این روش زمانی استفاده میشود که ادبیات پژوهش پیرامون موضوع از غنای لازم برخوردار نباشد. همچنین هدف ارائه یک نظریه جدید است که تاکنون در جوامع پژوهشی مطرح نشده است.
این روش توسط دو جامعه شناس به نام بارنی گلیسر Barney Glaser و آنسلم استراوس Anselm Strauss در سال ۱۹۶۷ میلادی معرفی شد. روش اصلی گردآوری دادهها در این روش استفاده از انواع مصاحبه است. با تحلیل و کدگذاری متن مصاحبهها به ارائه مدل پارادایمی پرداخته میشود. در روش گراندد تئوری با استفاده از یک دسته دادهها، نظریهای تکوین مییابد. به طوری که این نظریه در یک سطح وسیع، یک فرایند، عمل یا تعامل را تبیین میکند. بیشتر پژوهشگران از روش استراوس و کوربین برای انجام تحلیل گراندد تئوری استفاده میکنند.
نظریه حاصل از اجرای چنین روش پژوهشی، نظریهای فراگردی است. از مزایای روش گراندد تئوری این است که:
- تئوری به شکل منظم و بر اساس دادههای واقعی شکل میگیرد.
- برای موقعیتی مناسب است که دانش ما در مورد آن محدود است و تئوری قابل اعتنا در آن موجود نیست که بتوان بر اساس آن فرضیهای برای آزمون تدوین کرد.
- گراندد تئوری در طول تحقیق رشد میکند و از رهگذر تعامل مستمر بین گردآوری و تحلیل دادهها حاصل میشود.
فلسفه روش گراندد تئوری
فلسفه علمی روش گراندد تئوری براساس نظریه کنش متقابل نماید یا symbolic interactionism قرار دارد. به عبارت دیکر نظریه گراندد تئوری در پارادایم تفسیری تعاملگرایی سمبولیک ریشه دارد. در تعاملگرایی سمبولیک اعتقاد بر این است که مردم مبنای اینکه چگونه سمبولهای خاص مانند پوشش، عبارات کلامی و غیرکلامی را معنی و تفسیر مینمایند، رفتار کرده و با یکدیگر تعامل دارند. عناصر کلیدی روش گراندد تئوری شامل نمونهگیری نظری، مقایسه ثابت، کدگذاری باز، محوری و انتخابی، یادآوری و اشباع نظری، توسط استراوس و کوربین توصیف شده است.
امروزه ۳ رهیافت مسلط در نظریه پردازی زمینه بنیان قابل تفکیک است:
رهیافت اشتراوس، کوربین و چارمز
رهیافت نظاممند Systematic که با اثر استراوس و کوربین (Strauss and Corbin, 1998) شناخته میشود.
رهـیافت ظاهرشونده Emergent که مربوط به اثر گلیسر (Glaser, 1992) است.
رهیافت ساختگرایانه Constructivist که توسط چارمز (Charmaz, 1990; 2000) حمایت میشود.
نظریه داده بنیاد یکی از استراتژیهای پژوهش محسوب میشود که از طریق آن نظریهپردازی بر مبنای مفاهیم اصلی حاصل از دادههای موجود در زمینه، شکل میگیرد. اینگونه نظریه پردازی مبتنی بر استعاره کولاژ و همانند مدل سطل زباله تصمیمگیری میباشد که از تلاقی تصادفی اجزاء و البته با هنرنمایی نظریه پرداز ترکیبی نو، بدیع و جذاب خلق میشود. به عبارت دیگر، نظریهپرداز زمینهبنیان در زمینی متشکل از دادههای پراکنده متعدد و متنوع سیر نموده و به منظور دستیابی به نظریهای نو با هنرنمایی آنها را ترکیب مینماید. خلاقیت یکی از اجزای مهم نظریهپردازی زمینهبنیان است. رویههای این روش پژوهشگر را مجبور میسازد که پیشفرضها را درهم شکسته و از عناصر قدیمی نظمی نو بیافریند.
مدلهای گراندد تئوری
استراتژی روش گراندد تئوری
استراتژی نظریه داده بنیاد زمینه بنیان از نوعی رویکرد استقرایی بهره میگیرد. یعنی روند شکلگیری نظریه در این استراتژی حرکت از جزء به کل است. این روش یک سلسله رویههای سیستماتیک را به کار میگیرد تا نظریهای مبتنی بر استقرا درباره پدیده مورد نظر ایجاد کند. یافتههای تحقیق دربرگیرنده تنظیم نظری واقعیت تحت بررسی است نه یک سلسله ارقام یا مجموعهای از مطالب که به یکدیگر وصل شده باشند.
هدف نظریه پردازی زمینه بنیان ساختن و پرداختن نظریهای است که در زمینه مورد مطالعه صادق و روشنگر باشد. این استراتژی پژوهش بر سه عنصر: مفاهیم، مقولهها و گزارهها استوار است.
در پژوهش نظریه پردازی زمینهبنیان، نظریه مورد نظر یک نظریه فراگردی است. اگر چه نظریهپردازان زمینهبنیان ممکن است یک تک ایده مثلاً مهارتهای رهبری را هم مورد تحقیق قرار دهند ولی آنها اغلب یک فراگرد را بررسی میکنند. زیرا درک جهان اجتماعی مستلزم این است که افراد با یکدیگر تعامل داشته باشند. در نظریهپردازی زمینهبنیان، یک فراگرد، زنجیرهای از کنشها و واکنشها بین افراد و وقایع مربوط به یک موضوع است.
دادههایی که توسط نظریهپرداز زمینهبنیان برای تشریح فراگردها گردآوری میشود شامل انواع مختلفی از دادههای کیفی است نظیر مشاهده، گفت و شنودها، مصاحبه، اسناد و مدارک، خاطرات پاسخدهندگان و تأملات شخصی خود پژوهشگر. نظریه پردازی زمینه بنیان از فراگردی استفاده می کند که مستلزم گردآوری و تحلیل همزمان و زنجیره وار دادهها است.
در این استراتژی پژوهشی، از نمونه برداری نظری استفاده می شود. نمونهبرداری نظری، فراگرد جمعآوری داده برای تولید نظریه است که بدان وسیله تحلیلگر به طور همزمان دادههایش را جمع آوری، کدگذاری و تحلیل کرده و تصمیم میگیرد به منظور بهبود نظریه خود تا هنگام ظهور آن، در آینده چه داده هایی را جمع آوری و در کجا آنها را پیدا کند.
فرایند نظریه پردازی نظریه دادهبنیاد
نظریهپردازی دادهبنیان مبتنی بر ۳ نوع کدگذاری باز، محوری و انتخابی است که در ادامه هر یک تشریح میشوند.
- کدگذاری باز Open Coding
- کدگذاری محوری Axial Coding
- کدگذاری انتخابی Selective Coding
انواع کدگذاری در روش گراندد تئوری
کدگذاری آزاد ( باز) : کدگذاری، روند تجزیه و تحلیل دادههاست. کدگذاری باز بخشی از فرایند تحلیل دادههاست که به خردکردن، مقایسهسازی، نامگذاری، مفهومپردازی و مقولهبندی دادهها میپردازد. طی کدگذاری باز، دادهها به بخشهای مجزا خرد شده و برای بهدست آوردن مشابهتها و تفاوتهایشان مورد بررسی قرار میگیرند. کدگذاری باز دربرگیرنده رویههای زیر است.
کدگذاری محوری: کدگذاری محوری مرحله دوم تجزیه و تحلیل در نظریهپردازی زمینهبنیان است. هدف این مرحله برقراری رابطه بین مقولههای تولید شده در مرحله کدگذاری باز است. این کدگذاری، به این دلیل محوری نامیده شده که کدگذاری حول محور یک مقوله تحقق مییابد. در این مرحله پژوهشگر یکی از مقولات را به عنوان مقوله محوری انتخاب کرده، آن را تحت عنوان پدیده محوری در مرکز فرایند، مورد کاوش قرار داده و ارتباط سایر مقولات را با آن مشخص میکند.
کدگذاری انتخابی : پدیده مورد نظر، ایده و فکر محوری، حادثه، اتفاق یا واقعهای است که جریان کنشها و واکنشها به سوی آن رهنمون میشوند تا آن را اداره، کنترل و یا به آن پاسخ دهند. پدیده محوری با این سئوال اصلی همراه است که دادهها به چه چیزی دلالت میکنند؟ مقوله محوری ایده (انگاره، تصور) یا پدیدهای است که اساس و محور فراگرد است. این مقوله همان عنوانی (نام یا برچسب مفهومی) است که برای چارچوب یا طرح به وجود آمده در نظر گرفته میشود. مقولهای که به عنوان مقوله محوری انتخاب میشود باید به قدر کافی انتزاعی بوده و بتوان سایر مقولات اصلی را به آن ربط داد. استراوس (۱۹۸۷) ویژگیهای انتخاب مقوله محوری را موارد زیر بیان میکند.
ارائه الگوی پارادایمی
درکدگذاریباز، مقولهها و مضامین اصلی پیرامون پدیده مورد مطالعه شناسایی میشوند. در کدگذاریمحوری، مقولهها بهطور نظاممند بهبودیافته و با زیرمقولهها پیوند داده میشوند. در نهایت از طریق، کدگذاری گزینشی، الگوی پارادایمی پژوهش ارائه میشود. یک مدل پارادایمی شامل موارد زیر است:
- شرایط علی
- شرایط زمینهای
- شرایط مداخلهگر
- استراتژیها
- پیامدها
از طریق الگوی پارادایمی، گستره پژوهش تا سطح یکی از چندین فرایند یا شرایط اجتماعی اصلی که در دادهها وجود دارند، فشردهتر میشود. ظهور متغیر محوری در مطالعه، به عنوان راهنمایی برای گردآوری و تحلیل دادههای بیشتر بعدی نیز، عمل میکند، یعنی مقوله محوری سبب جهتدهی به نمونه برداری نظری میشود.
نتیجهگیری
هدف نظریهپردازی زمینه بنیان، تولید نظریه است نه توصیف صرف پدیده. برای اینکه تحلیلها به نظریه تبدیل شوند مفاهیم باید به طور منظم به یکدیگر ربط یابند. در کدگذاری محوری، مبانی و پایههای کدگذاری انتخابی پیریزی میشود. کدگذاری انتخابی مرحله اصلی نظریهپردازی است که مقوله محوری را به شکلی نظاممند به دیگر مقولهها ربط داده، آن روابط را در چارچوب یک روایت و داستان، روشن کرده و مقولههایی را که به بهبود و توسعه بیشتری نیاز دارند، اصلاح میکند.
کدگذاری انتخابی، یافتههای مراحل کدگذاری قبلی را گرفته، مقوله محوری را انتخاب میکند، به شکلی نظاممند آن را به دیگر مقولهها ربط میدهد، آن روابط را اثبات میکند، و مقولههایی را که به بهبود و توسعه بیشتری نیاز دارند تکمیل میکند. در این حالت توجه به روابط میان مقولهها بر مبنای مشخصهها و ابعادشان است.
اولین گام در کدگذاری انتخابی تشریح خط اصلی داستان است. گام دوم ربط دادن مقولههای تکمیلی حول مقوله محوری با استفاده از یک مدل است. در مرحله بعد هر یک از مقولهها میباید به ابعادشان مرتبط شوند. گام چهارم به تائید رساندن آن روابط با استفاده از دادههاست. آخرین مرحله تکمیل مقولههایی است که نیاز به اصلاح و یا بسط و گسترش دارند. در نهایت نظریه زمینهبنیان ممکن است با گزارهها یا قضایایی پایان یابد که روابط بین مقولهها را در الگوی کدگذاری محوری روشن میکنند.
پديدارشناسي:
پديدار شناسي از نظر لغوي، عبارت است از مطالعه پديده ها از هر نوع، و توصيف آنها با در نظر گرفتن نحوة بروز تجلي آنها، قبل از هرگونه ارزش گذاري، تأويل و يا قضاوت ارزشي. در نگاه ديگر اگر پديدار شناسي را معناشناسي بدانيم، معناهايي كه در زندگي انسان پديدار مي شوند، يك نظام معنايي را شكل مي دهند. اين نظام معنايي با اضافه نمودن وجود به زمان و مكان به دست مي آيد و شناسايي اين نظام معنايي نيز از همين راه حاصل مي شود؛ يعني يك شناخت مضاف به زمان و مكان مي نامند. « تجربه زندگي » كه آن را پديدار شناسي، اساساً مطالعه تجربه زيسته يا جهان زندگي است. پديدار شناسي به جهان، آنچنان كه به وس يله ي ك فرد زيسته مي شود، نه جهان يا واقعيتي كه چيزي جداي از انسان باشد ، توجه دارد. لذا اين پرسش را مطرح مي سازد كه “تجربه زيسته چه نوع تجربه اي است؟” زيرا پديدارشناسي مي كوشد معاني را آنچنان كه در زندگي روزمره زيسته مي شوند، آشكار نمايد پولكينگ هورن توجه به تجربه زيسته را به منزله تلاش براي فهم يا درك معاني تجربه انسان، آن چنانكه زيسته مي شود، تلقي مي كند.”جهان زندگي” همان تجربه اي است كه بدون تفكر ارادي و بدون متوسل شدن به طبقه بندي كردن يا مفهوم سازي، حاصل مي شود و معمولاً شامل آن چيزهايي است كه مسلم دانسته مي شوند يا متداول هستند. هدف مطالعه جهان زندگي، بازبيني تجارب بديهي پنداشته شده و آشكار ساختن معاني جديد و يا مغفول مانده است آن است كه براي همه ما « هوسرل » صحبت اصلي يك چيز وجود دارد كه بدون هيچ ترديدي به آن يقين همان « هوسرل » داريم و آن، آگاهي ماست. تا اين جا مشي است، اما او بر خلاف دكارت معتقد است « دكارت » روش آگاهي هميشه آگاهي از چيزي است. آگاهي بايد موضوعي داشته باشد و نمي تواند بدون آنكه موضوعي برايش در (دكارت ) نظر گرفت، شناخته شود. اين در حالي است كه بر « هوسرل » . آگاهي را صرفاً يك حالت در نظر مي گيرد خلاف شكاكان كه موضوع آگاهي را زير سؤال مي بردند، معتقد است، مي توان از پديدار موضوع آگاهي شروع كرد و خود موضوع را در پرانتز گذاشت. به همين جهت، مكتب نام نهاده اند. يعني نيازي نيست « پديدارشناسي » وي را كه از خود اشيا براي كسب معرفت پرسش كنيم، بلكه مي توانيم پديدار اشيا را به جاي آنها بگذاريم. پديدارشناسي، تحليل هر چيزي است كه به تجربه در مي آيد. البته تجربه مستقيم نه تنها اشياي مادي، بلكه بسياري از انواع امور انتزاعي را نيز در بر مي گيرد. اين تجربه، انديشه ها، دردها، عواطف، خاطرات، موسيقي، رياضيات و … را شامل مي شود اساس انديشه هوسرل اين بود كه ذهن بايد از جنبه خاصي به سوي پديده(وجود خارجي) جهت پيدا كند. به عنوان مثال، من مي توانم صندلي را به ياد بياورم و اعتقاد و احساس خاصي در مورد آن داشته باشم. سخن اين بود كه اين جهت يافتگي يك ويژگي است « هوسرل » كه تنها به ذهن منحصر است. در همه عالم هيچ چيز ديگري نيست كه به سوي چيزي بيرون از خودش جهت پيدا كند. به نظر هوسرل اين يكي از ويژگيهاي شگفت آميز عالم است. هر چيزي تنها به خود توجه دارد و اين تنها ذهن است كه به بيرون از خود توجه نشان مي دهد. با اين حال، هوسرل معتقد است نوعي محتوا بايد در ذهن باشد كه اين جهت يافتگي را توجيه كند. هوسرل معتقد بود هيچ كس نمي تواند تجربه اي از چيزي(هنر، دين، فلسفه، علم و …) كسب كند، مگر به بركت محتواي ذهني جهت يافته خويش. او با تشريح اينكه فاعل شناسايي به چه نحو به سوي عين يا موضوع شناسايي جهت پيدا مي كند، به كشف همه اين امور نايل شد. بنابراين هوسرل ديدگاه جديدي را بنام پديدارشناسي ارائه نمود كه در اين نگاه معني پديده و روش درك آن متفاوت از روشهاي پذيرفته شده تا قبل از وي بود.